آقای سکاکی اولش فلزکار بود. کلی ظرافت و زحمت به خرج داد تا دواتی بسیار نفیس برای شاه بسازد. در هپروتِ تحویل‌گرفتنِ حاکم بود که با ورود دانشمندی تمام توجه پادشاه رفت پیش او. خیلی به سکاکی برخورد. عمری از او گذشته بود و دنبال درس رفتن تقریباً مُحال بود. وقتی هم سر کلاس جای «سگ» و «استاد» را در این جمله عوض کرد و همدرس‌ها ترکیدند، سر به بیابان گذاشت: «عقيده استاد اين است كه پوست سگ با دباغى پاک مى‌شود.» کنار کوهی دودستی بر سرش می‌کوبید که دید قطره‌های کوچک و سکاکی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گنجینه بیکاریی سرزمین دانلود فایل های الکترونیکی اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها کشاورزی تصویر اقتصاد ایران اس‌تی آموزش روانشناسی ,شخصیت شناسی , مقالات صوتی روانشناسی , کسب و کار