رنگ به رو نداشتم، عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود، دلدرد داشتم ولی بقدری نبود نتونم کار کنم و حال خوبی نداشتم و‌باید بالا سرکار می‌موندم… مشغول کارهابودم، این بیحالی کاملا رو صورتم مشخص بود. هرکسی منو می‌دید تو محل کار می‌گفت خوبید؟ رنگ به رو ندارید. همزمان با دلبر حرف می‌زدم که حالم خوب نیست؛و مسکن همراهم نبود. نفهمیدم چطور گذشت و چطور خودش رسوند پیشم. استرس و نگرانی از چشماش می‌بارید؛ توی یک دستش بود و اونیکی بطری آب :)) اونقدر پریشون بود که گفتم یکم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شرکت بهداشتی نیفتی فروشگاه عرضه فایل پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان آموزش ابتدایی تنگستان پرتال تفریحی ، اجتماعی پاتوق ایرانیان سایت خرید ملک در ترکیه سایت تفریحی و سرگرمی آریابکس